پنجم اسفند
همه چیز مرتب است. دنیا روی روالِ خودش است. از آشوب روزهای زندگی که بگذریم دنیا آرام است. اما دلتنگیِ آمیخته با بی قراری و قهری جزئی در نگاه و صدا و قلبم رخنه کرده. آثار حضور کمرنگِ این چند روزت است. داشتم فکر میکردم سی یا سی و یک سال پیش اگر تو دنیا نمیآمدی، من معنیِ دوستی را ناقص میفهمیدم. منی که در این مسافتِ دور از تو بی آنکه ببینمت بارها در آغوشت آرام شده ام. منی که در روزی پاییزی بیآنکه ذرهای امید در وجودم باشد با تو حرف زدم و برگشتم.
باز هم باید به حقیریِ کلمات اعتراف کنم که نمیتوانند دنیا دنیا شادیِ من بخاطر داشتنِ همچون تویی را به تو برسانند. بخاطر تویی که قلبم از داشتنت هزار هزار بار تپیده. تویی که وجودت گرمای بدیع و مهربانش را از من دریغ نکرده.
من را ببخش اگر گاهی بچه و بدعنق و زبان نفهمم و تو با صبوری و مهربانیات کنارم بوده و آرامم کردهای. من را ببخش که گاها خودخواهانه دوستت دارم و نمیخوام جز من برای کسی باشی. من را ببخش که گاهی از پاسخ مهربانیات قاصرم.
و باز هم لعن و نفرین به این دوری و جاده و مسافتی که میانمان را پر کردهاند.
هزار هزار بوسه روانهی آغوش و دستهای پراز عشق ات. دوستت دارم. مبارک باشی. مبارکِ من باشی.
و تولدت سبزترین روز زندگی خواهد بود!
- ۹۷/۱۲/۰۵